نامزدی!

اگه می دونستم نامزد انقدر خوبه به مامانم سفارش می کردم همون شب تولدم منو بسپاره به یکی!اینکه شوخی بود ولی جدا فکر نمی کردم ازدواج انقدر به مذاقم خوش بیاد!اینو جدی ممی گم..

اوصولا من انقدر تو زندگی ادمای درمانده و پشیمون از ازدواج دیده بودم که از ازدواج بیزار بودم!یه میلیون بارم از این اون شنیده بودم که تمام این عشق بازیا مال قبل به هم رسیدنه،تا  بهم می رسید تیکه تیکه یادتون می ره و یهو می بینی هیچ عشقی دیگه نیست!ولی واقعا اینطوری نیست.من فکر می کنم اگر دقیق هم رو بشناسی و فقط بر اساس احساس تصمیم نگیری (که متاسفانه این عادت گند رو نمی شه از ما ایرانیا گرفت) هر روز از هم دور نمی شید هیچ،علاقه مند ترم می شید.

من الان تقریبا یک هفته شده که دارم با نامزدم زندگی می کنم،یه جورایی وارد زندگی متاهلی شدم.کلا تاهل زندگی آدم رو دگرگون می کنه!کلی به زندگی نظم و ترتیب و آرامش می ده!

البته طرف منم یه آدم فوق العاده ست!گاهی حس می کنم  که داریم یه فیلم بازی می کنیم!با تمام لوس بازیهای یه فیلم عاشقانه یا یه رمان زرد!شاید قبلا یکی از دوستام می گفت اینکه کنار همسرت می خوابی و صبح از تو بغل اون پا می شی یا از یه لیوان چای می خوری باهاش یا وقتی صبح داری ازش جدا می شی و شب دوباره می بینیش یه کیفی داره که فقط باید بچشی باور نمی کردم و می گفتم اه اه اینا چه لوسن اما الان که دارم لمس می کنم می فهمم چقدر خوبه!فکر می کردم نامزد یه احساسیه مثل دوست پسر یا دوست دختر (که ابته من اینا رو به خاطر همون ترس از مردا و مرد گریزی که بالا گفتم هم کشف و درک نکردم)اما احساس می کنم این با همه حسهای دنیا فرق داره!

همین جا می گم:آرمین خیلی دوست دارم!به خاطر تمام محبتات که انقدر زیادن گاهی حس می کنم من شایسته تو نیستم!امیدوارم تا زندم همینطوری کنار تو بمونم..

یه ترانه هم هست که واسه تو نوشتم،کاملش رو فقط به خودت می دم!هرچند هیچ شعری تمام احساسمو به تو توصیف نمی کنه و همه ی ترانه ها نیمه می مونن،ولی:

ای نیمه پیدای من،ممنون از اینکه با منی

تو دنیای تاریک تو سهمم شدی از روشنی

من با تو آروم می شم و با تو سکوتم می شکنه

جون می گیرم از بودنت با تو نبضم می زنه

توو گرمای آغوش تو از عشق شعله ور شدم

از روزی که پیش منی از بهترم بهتر شدم

ماهم فهمیده منو!روشن تر از قبلا شده

مهتاب و داده دست ما!شب مثل روز روشن شده

.

.

.

کابوسهامو خاک کن،تعبیر رویاهام باش

تنهایی دیروز بسه!همراه فرداهام باش

فقط کاش پدر و مادر و برادرمم بودن و می دیدن من با آرمین چقدر خوشبختم!آخ که چقدر دلم هوای مامانمو کرده!

نظرات 5 + ارسال نظر
همسایه شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ب.ظ http://minoom.blogsky.com

باورش سخته اما خوبه

برانو شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ب.ظ http://noqtedotcom.blogsky.com/

مبارکه

ممنون که اومدی

اندکی صبر سحر نزدیک است

[ بدون نام ] شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:15 ب.ظ

سلام به شبنم روی گلهای بهاری در صبحگاهان مرسی ازینکه نظر منو ارج گذاشتید خیلی ممنون. در مورد این مطلب شما-نامزدی- درسته که شما آدمای پشیمون از ازدواج دیدید.اما اونا ازدواج هوس بوده نه عشق، اگه واقعا عشقی در بین باشه هیچ وقت تکراری نمیشه، اما در آخر تو مطلب تو یه جوری پیچیدی من کاملا نفهمیدم.
در ثانی من اگه ممکنه آی دی یاهو تونو لطف کنید تا بسهولت در خدمت شما باشم.
خادم شما بابانوئل

سلام!منظورتو از پیچوندی نفهمیدم!اگر منظورت دوری مامانیناست اخه من لیورپول زندگی می کنم اونا ایران!الان که با نامزدمم مامانینا جز یه عکس و چند دقیقه تلفنی صحبت کردن چیزی ازش ندیدن..

کوروش شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:59 ب.ظ http://ghamhayeman.blogsky.com

سلام دوست گلم

نامزدیت رو تبریک میگم انشاالله به پای هم پیر شید و سال های سال کنار هم زندگی خوبی داشته باشید!

موفق باشی
بای

حسین یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:39 ق.ظ http://www.baaman.blogfa.com

سلام [گل]
ممنونم که لطف کردی و به وبلاگ من سرزدی [بوسه]
با احترام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد